روشنا گاه

گام های روشن به سوی آگاهی

چهار مهارت برای این عصر

  • علی کهن مو
  • چهارشنبه ۲۰ مرداد ۰۰
  • ۲۲:۲۴

امروزه در دنیایی زندگی می کنیم که اختراعات و اکتشافات روز به روز و با سرعت زیاد در حال افزایش است و به خصوص فضای مجازی گسترش می یابد و حجم اطلاعاتی که به ما می رسد بسیار است. سبک زندگی نیز در حال تغییر است: شیوه غذا خوردن، شکل لباس پوشیدن، نحوه رفت و آمد، راه برقراری ارتباط و حتی روش تفکر.

در قرن جدید تحولاتی سریع در دانش و فناوری رخ میدهد و معلوم نیست چند دهه دیگر چه اطلاعات و مهارت هایی برای یک زندگی خوب نیاز باشد. مثلا چقدر از کارها را ربات ها و دستگاه های هوشمند برعهده می گیرند، چقدر از اطلاعات را به سادگی می شود در ذهن یا به هر صورت همیشه در دسترس ذخیره کرد و ... .

سوالی که پیش می آید این است که با توجه به عدم قابلیت پیشبینی آینده، چه مهارت هایی را یاد بگیریم و در مدارس و آموزشگاه ها به کودکان مان آموزش و در وجود آنها پرورش دهیم که به احتمال زیاد در آینده به کارشان بیاید و بتوانند از آن در متن زندگی خود استفاده کنند.

ضمن این که دلیل دیگر من برای معرفی این ها احساس کمبودی بود که خودم طی دوران مدرسه و دانشگاه از این بابت داشتم و فکر می کنم تقویت این مهارت ها برای زندگی بهتر و موفق تر مفید است.

چهار مهارت مفید برای این عصر عبارتند از:

تفکر انتقادی

خلاقیت

کار گروهی

ارتباط موثر

این قضیه در بحث تعلیم و تربیت جایگاه مهمی دارد؛ یعنی هم پرورش فرزند در خانه، هم در آموزش و پرورش و حتی در آموزش عالی و ... . و من بر این نظرم که با این که مهارت های لازم منحصر به همین چند تا نیست، اما این چهار تا بسیار اهمیت دارند.

تفکر انتقادی:

Critical thinking

تفکر انتقادی یعنی سعی کنیم با استفاده از قوه عقل خود، حرف درست و حسابی را از حرف بیهوده و تبلیغ صرف و شایعه تشخیص بدهیم یا حداقل مشکوک باشیم و تحقیق کنیم. مثلا برای اخبار و ادعاهایی که در فضای مجازی منتشر می شود، چطور ما متوجه بشویم اطلاعاتی که به دست ما می رسد درست است؟ راست است؟ چه انگیزه هایی، چه تبلیغاتی، چه جناح هایی، چه سودجویانی ممکن است پشت یک نمایش عجیب و جذاب باشند؟ و اگر این ادعا درست است، آیا کل واقعیت است یا فقط تکه ای از آن؟ بقیه ماجرا چیست؟ مثل آن سخنرانی هایی که تقطیع میکنند و فقط یک قسمت را پخش می کنند.

شخصی که دارای تفکر انتقادی است دنبال این می رود که بداند اخبار یا گزاره هایی که به او رسیده منبعش کجاست، چه شواهد و مدارکی دارد، و چه استدلالی پشت آن است. هر شایعه و هر ادعایی را نمی پذیرد؛ در زمینه های مختلف مثل سلامت، دین، سیاست، سبک زندگی و ... و به ویژه در مسائل حیاتی زندگی خود که می داند خیلی مهم اند. چنین فردی ابتدا مطلبی که به او رسیده را بررسی می کند و وقتی تأیید شد در زندگی از آن استفاده می کند یا به دیگران منتقل می کند.

البته تفکر انتقادی به مزاق همه خوش نمی آید؛ به خصوص افراد متعصب و سودجو یا جاهل که عقاید و سخنان بی پایه دارند و نمی توانند به صورت منطقی از آن دفاع کنند یا دلیل خوبی برایش ارائه دهند. مثلا اگر آداب و عادات و مذاهبی باشند که منطق کافی پشت آنها نباشد و پشتوانه عقلی نداشته باشند، فرد دارای تفکر انتقادی از آنها پیروی نمی کند و این به ضرر بعضی ها می شود.

  • ادامه مطلب
  • الگو برای راه انسان

    • علی کهن مو
    • جمعه ۱۷ ارديبهشت ۰۰
    • ۱۶:۵۱

    انسان با وجود الگو می تواند حس کند که می شود «خوب» بود و «رشد» کرد. برعکس، اگر الگو نباشد، ممکن است نگران «ناممکنی» شود و با نومیدی دست از تلاش به سوی هدف بردارد. چرا که از کجا معلوم، بتوان رسید!

    پیروی از الگو علاوه بر این که مدام به انسان امید می دهد، در مسیر راهنمایی اش میکند و تجربه ها را به او انتقال می دهد. قرار نیست همیشه با آزمون و خطا با موانع راه مواجهه کند؛ بلکه از رهنمودها و سرگذشت ها و عبرت های الگو استفاده می کند.

    البته خیلی اوقات شرایط متفاوت است. الگو در مکان و زمان و موقعیت خاص خود بوده، و انسان در محل دیگر است. اما اصول مشترک و تغییرناپذیر یا کمتر تغییر پذیر هست. و می توان بر اساس آنها برای شرایط جدید و متغیر تصمیم گرفت.

    الگوی خوب برای زندگی خود برگزینیم. حتی اگر مایلیم مستقل و منحصر به فرد باشیم و خود الگوی جهانیان شویم، ابتدا باید گوش جان به الگوهای خوب دهیم. لازم نیست کسی را خدا کنیم، مقدس کنیم؛ فقط به مثابه «بشری» خوب از الگو بهره ببریم.

    من با مطالعه اندکی که در احوال و بیانات امام علی داشته ام، او را الگوی خوبی می دانم؛ در هدفمندی، خیرخواهی، ایثار، شجاعت، آگاهی بخشی، مردم سالاری، پدری و همسری، حتی قدرت بدنی و خصوصا عدالت. بله، جامعیت عجیبی است!

    از بعضی که می خواهند امام علی را افسانه ای جلوه دهند و ویژگی های غریب از او می گویند، فاصله دارم. چون به نظرم از ارزش واقعی او می کاهد. فکر می کنم او انسان بود، اما در اوج. اصلا مگر پس از خدا، انسان بالاترین نیست؟

    با طب سنتی چه کنیم؟

    • علی کهن مو
    • سه شنبه ۷ ارديبهشت ۰۰
    • ۱۴:۳۳

    مقدمه

    طب مکمل مجموعه ای از طب های سنتی یا فرعی یا روش‌های درمانی است که در حیطه‌ی پزشکی رسمی (مدرن) قرار نگرفته‌است یا اثربخشی آن‌ها اثبات نشده، رد شده، غیرقابل اثبات و یا زیان ‌بخش است؛ قسمتی از این ها در واقع هنوز مورد تأیید  دانش روز پزشکی قرار نگرفته‌اند، اما در کنار پزشکی امروز در اقوام و فرهنگ های مختلف استفاده میشوند. برای مثال می توان طب سوزنی، گیاه درمانی، طب سنتی چینی، ماساژدرمانی، انرژی درمانی و آنچه در این مقاله بحث می شود، یعنی طب سنتی ایران را نام برد.

    در جامعه امروز ما تقابل هایی بین طب سنتی و پزشکی مدرن دیده می شود؛ به خصوص در این باره که کدام کارآمدتر است و هر یک چه جایگاهی در حوزه سلامت کشور باید داشته باشد.

    افرادی شدیداً از طب سنتی و گاه ایرانی-اسلامی طرفداری می کنند و اغلب توصیه هایی که برگرفته از طب سنتی است را به کار می برند، حتی اگر در حد ادعا و شایعه باشد. این طیف گاه از پزشکی جدید ابراز انزجار می کنند و با عباراتی مثل «پزشک های امروزی به درد نمی خورند، آدم رو بدتر می کنند، دنبال پول اند، یه مشت مواد شیمیایی به خوردمون می دند» از آن صحبت می کنند. برخی در حد توطئه صهیونیزم و سرمایه داران غربی قضیه را پیش می برند.

    گروهی در طیف مخالف، قویاً طب سنتی را می کوبند، و کسانی که دنبال آن می گردند را ناآگاه و مرتجع می دانند و توصیه های طب سنتی، روش های درمان آن و بحث مزاج ها و طبع ها را غیر علمی، شبه علم، عتیقه، عوام پسندانه و گاه خطرناک می دانند.

  • ادامه مطلب
  • تأملی در فیلم جوکر

    • علی کهن مو
    • سه شنبه ۱۰ فروردين ۰۰
    • ۱۱:۵۹

    آنچه در زیر می خوانید دیدگاه یک تماشاگر معمولی است.

    تذکر: بخش های زیادی از فیلم با مطالعه این متن شدیداً لو می رود.

     

    جوکر فیلمی بود که مدت ها انتظارش را می کشیدند. این کاراکتر، یکی از مشهورترین نقش منفی های اصلی کمیک و سینمای چند دهه اخیر است. در انیمیشن ها و فیلم های مختلفی به نمایش درآمد و انواع کارهای خشونت آمیز و منزجرکننده از خود بروز داد و غالباً قهرمان مقابل او بت من بود. بنابراین در اذهان بینندگان کنجکاو، این سوال وجود داشت که پیشینه این کاراکتر چه بوده که به اینجا رسیده است.

    جمله خلاصه نظر بنده: کاراکتر جوکر در این فیلم دچار یک بیماری روانی است؛ اما او می توانست سرنوشت بسیار بهتری پیدا کند. این گزاره را در ادامه توضیح میدهم تا مشخص شود منظور چیست.

    جوکر از کودکی می خواسته خنده به لبان مردم بیاورد، می خواسته کمدین خوبی روی صحنه شود و همه را شاد کند. اما همین خنده و قهقهه که نماد شادی است، برای او یک مانع جدی است. جوکر تقریباً همه هیجاناتش را با خنده بروز میدهد، حتی وقتی ناراحت یا خشمگین است. خیلی دشوار است که خنده گاه و بیگاه فرد سبب سوء تفاهم اطرافیانش شود و حتی به بروز درگیری منجر گردد.

    به نظر بنده، احتمالا جوکر دیوانه نیست. بیماری روانی او نوعی دیوانگی نیست. او جملاتی می نویسد که بعید است از یک دیوانه بیان شود از جمله به این مضمون: شوخی های جنسی همیشه خنده دارند (در مواجهه با یک استندآپ کمدینی که تقریباً سرتاسر اجرایش شوخی های رکیک بود.) اینستاگرام امروز ما را ببینید؛ پر است از شوخی های جنسی صریح یا کنایه آمیز. نمونه دیگر، این جمله ی او: بدترین قسمت داشتن بیماری روانی اینه که مردم انتظار دارند سالم رفتار کنی.

    بیماری روانی غالباً برای دیگران ترسناک است اما لزوماً به اطرافیان فرد بیمار ضرر نمی رساند. بعد حدود 40 سال زندگی و گذراندن دوران جوانی با این بیماری، شرایطی در داستان رخ میدهد و برخوردهایی با جوکر می شود که از او بیمار «دیوانه» می سازد، به علاوه قاتل، به علاوه بی رحم.

    فیلم پر از تاریکی است (یادآور شوالیه تاریکی!)، پر از افسردگی است و پر از یأس و نیز پر از زباله. در صحنه ای از فیلم این جمله مطرح می شود: ساختمون خیلی داغونه. مادری در حضور فرزندش این را می گوید. بچه هم چند بار تکرار می کند. بچه از مادرش یاد می گیرد که اوضاع خراب است. ساختمان می تواند نمادی از جامعه باشد، جامعه ای ویران.

    در این جامعه ویران چه بر سر جوکر می آید؟

    به او محبت نمی شود. چهره های مردم شهر پر از بی توجهی و بی رغبتی است. کمتر می توان لبخندی بر لبان دید. می خواهد با بچه ها بازی کند اما والدین او را پس می زنند. او مقابل بقیه خونسردی خود را حفظ میکند اما عصبانیتش را سر سطل زباله خالی میکند. حتی مورد ضرب و شتم اراذل قرار می گیرد.

    مادرش که برای جوکر نزدیک ترین و مهم ترین شخص است، مرتب از نامه های درخواست پولش به توماس وین (ثروتمند و متنفذ شهر که در جوانی با او ارتباطی داشته) می گوید؛ حتی وقتی جوکر می خواهد او را حمام دهد یا با او برقصد، باز از توماس وین حرف می زند. مادر تلویحاً به او می گوید که بامزه نیست و نمی تواند استندآپ کمدین خوبی شود. حتی بعداً این احتمال به دست می آید که مادر، خود باعث اذیت و آزار جوکر در طفولیت بوده است.

    ظاهرا جوکر دوست دارد دیده شود ولی ابتدا از راه درست، یعنی خنداندن مردم. همان چیزی که جوکر در جامعه اش کم می بیند ولی آن را امری خوب میداند و می خواهد افزایشش دهد. اما او در این زمینه ناتوان است و جامعه با او بد رفتار میکند و این ناتوانی و بدرفتاری به نومیدی، و این نومیدی به اضافه علل مهم دیگر به بزهکاری منجر می شود.

    دیگر این که به او سلاح می دهند تا از خود دفاع کند! این سلاح یکی از مهم ترین عوامل بدبختی اوست. جوامعی که در آن اسلحه به راحتی یافت  و تهیه شود، قتل فراوان تر است. جوکر بعد قتل دچار رفتارهای نامناسب بیشتری می شود: مشت می زند، با لگد در را باز میکند، سیگار میکشد و نیز قتل های بعد برایش راحت و بلکه «باید» می شود.

    توماس وین در برنامه ای تلویزیونی می فرماید «ما که زندگی مون رو ساختیم به اونهایی که هیچ چی نشدن می گیم دلقک»، غافل از این که چقدر شرایط اطراف و رفتار دیگران برای «چیزی» شدن ما مهم است. فقط نیکی و تلاش خود فرد نیست که موفقیت (ظاهری) او را می سازد، شرایط و عوامل بیرونی هم هستند. وقتی در دستشویی او را ملاقات میکند، جوکر به او می گوید: چرا مردم این قدر بی محبت اند. من ازت چیزی نمیخوام، جز کمی محبت، فقط یه بغل.

    صحنه ای در اوایل فیلم، احتمالا در خیال او، نشان می دهد که جوکر در برنامه مجری محبوبش به روی سن رفته و تشویق میشود اما بعد در فیلم همان کس که دوستش داشته و به گونه ای الگویش در زندگی بوده، کلیپ خندیدن عصبی اش را پخش می کند و او را تمسخر می کند. بعداً که منشی این برنامه با جوکر تماس میگیرد و او را دعوت میکند در یک قسمت حضور یابد، به نظر می رسد بیشتر از این که فرصت دفاع و ظهور استعداد برای او باشد، دعوتی برای جلب مخاطب است. چون خود منشی اذعان میکند که «بازخوردهای خیره کننده ای» داشته آن قسمتی که فیلمش را پخش کرده بودند. و بله! متأسفانه بعضی افراد و رسانه ها این چنین اند که به هر روشی، حتی تمسخر دیگران، مخاطب جذب کنند.

    جملاتی در اواخر فیلم به زبانش می آید که صریحاً نشان میدهد جوکر از این که جامعه او را طرد کرده به شدت ناراحت است: جامعه با او «مثل آشغال برخورد کرد». او حتی «یک دقیقه در زندگی کوفتی ش، خوشحال» نبود. در اواخر درون دفترچه اش می نویسد امیدوارم «مرگ»ی بهتر از زندگی ام داشته باشم.

    در جمع بندی، از نظر بنده، او سرنوشت بهتری می یافت اگر:

    مردم او را به عنوان یک بیمار، نه دیوانه ای خطرناک می پذیرفتند،

    به او و دیگران محبت بیشتری می کردند،

    مشاوره روان درمانی و دارودرمانی اش ادامه می یافت،

    مادرش با او صادق تر بود و بهتر جواب مهربانی هایش را میداد،

    پدر میداشت، به ویژه پدری که پدری کند،

    به او سلاح نمی دادند تا به این سهولت مرتکب قتل شود

    و بیش از همه اگر تمسخر و تحقیرش نمی کردند. (محبت کردن پیشکش)

    گرچه اراده و رفتار خود فرد مهم است اما شرایط و برخورد دیگران هم اهمیت دارد. جوکر می خواست خوب باشد اما نه کسی بود که به قدر کافی جواب خوبی اش را بدهد و نه کسی بود که راه درست خوبی را به او یاد دهد و کمکش کند. با محبت همه چیز حل نمی شود، اما خیلی چیزها حل می شود.

    چقدر اطلاعات؟!

    • علی کهن مو
    • پنجشنبه ۹ مرداد ۹۹
    • ۱۲:۲۴

    امروزه اطلاعات فراوانی از منابع مختلف به ما می رسد. آدمیان اطراف ما از خویشان و دوستان تا استادان و کارشناسان، از طرق حقیقی و مجازی به ما بسته های اطلاعات می دهند. روز به روز مطالب و خبرهای جدید به موارد قبلی افزوده می شود؛ گاهی خوش و گاه ناخوش. به هر صورت حجم زیادی است که ذهن و روان ما متحمل می شود و فضای مجازی بستری گسترده و قوی برای این انبوه شدگی اطلاعات است، بستری که در گذشته وجود نداشته است.

    در زمان های پیش منابع و روش های کسب اطلاعات محدود بود. تعداد افرادی که با ما در ارتباط بودند و میزان دانش ما خیلی کمتر بود. نیز راه های انتقال اطلاعات محدود به گفتن و شنیدن و گاه مکتوب بود، مکتوب روی سنگ و لوح و سپس کاغذ. (در دو مطلب پیشتر، تاریخ مختصری از کتاب آورده ام.) حال وضع به گونه ای دیگر است. پس از تحول بزرگ ناشی از راه افتادن صنعت چاپ، فناوری ها و رسانه ها به سرعت مشغول تولید و ارائه اطلاعات هستند. در این زمینه محتوای دیجیتال و اینترنت دست در دست هم مشغول فعالیت اند و حد و مرز هم نمی شناسند.

    سرعت افزودن اطلاعات در جهان فوق العاده زیاد است؛ به طوری که اگر در سال 1900 هر قرن اطلاعات بشر دو برابر می شد، الان هر چند روز، بلکه هر روز این اتفاق می افتد. برای ذهن ما درک این میزان دشوار است! اگر در نظر بگیریم که یک رمان بزرگ چقدر اطلاعات به صورت متنی دارد، هر سال هزار میلیارد برابر این رمان، اطلاعات در جهان تولید می شود. برای روشن شدن این حجم، خوب است بدانیم که اگر این رمان اندازه یک مورچه باشد، آن افزوده هر ساله اندازه قطر خورشید است. 110 کره زمین کنار هم قرار بگیرد می شود اندازه قطر خورشید. و باز تکرار می کنم این مقدار، هر سال افزوده می شود!

    اما مسئله ای که شایسته دقت و بررسی است، تأثیر این اطلاعات در بهبود وضع ماست. جای تردید نیست که رفاه و امکانات در جای جای دنیا، به ویژه کشورهای پیشرفته ارتقا یافته است. ما کارهای خیلی بیشتری را در مدت مشخص می توانیم انجام دهیم، مسکن و خوراک و پوشاک و بهداشت ما به وضع مطلوب تری رسیده است و به اهداف متنوع تر و دوردست تری می توانیم برسیم. اما از لحاظ آرامش روانی، رشد معنوی و همچنین عدالت اجتماعی و نوع دوستی به نظر خیلی عقب مانده ایم. همین طور امکانات رفاهی، معیشتی و بهداشتی در مناطق محروم جهان کافی نیستند و متأسفانه علت عمده آن زیاده خواهی یا بی توجهی مردم نقاط مرفه جهان است. این نشان میدهد آن طور که باید اطلاعات بیشتر، زندگی بهتر به دنبال نیاورده است!

  • ادامه مطلب
  • سرانه مطالعه ما

    • علی کهن مو
    • جمعه ۲۰ تیر ۹۹
    • ۲۲:۰۲

    انیس کنج تنهایی کتاب است     فروغ صبح دانایی کتاب است

    این بیت ما را متوجه انس و فروغی می کند که در میان مردم مان کمتر سراغ داریم! معمولاً کتاب یار تنهایی ما نیست، دستگاه های هوشمند جای آن را گرفته اند. این گوشی ها و تبلت ها کاربردهای بسیاری دارند و امور روزمره را راحت تر کرده اند اما از آن سو مضراتی داشته اند. با این که وجود این دستگاه ها می تواند تهیه و مطالعه کتاب ها و مطالب مفید را آسان تر کند، اما به نظر نمی رسد ما از این کارکرد شان خوب استفاده کنیم. اغلب مطالبی که ما در فضای مجازی می خوانیم کیفیت محتوای «کتاب» را ندارند.

     

    کتابخوانی

     

    سال های سال است مطالعه در کشور ما در رکود مانده است. طبق آمار رسمی نیمی از ایرانیان کتاب غیردرسی نمی‌خوانند. سرانه مطالعه در ایران 13 تا 15 دقیقه در شبانه‌روز است. از این میزان حدود شش دقیقه نیز به مطالعه قرآن کریم و کتاب های ادعیه اختصاص دارد. این میزان در چند سال اخیر در همین حد مانده است و در سرانه مطالعه پیشرفتی نداشته ایم.

  • ادامه مطلب
  • این همه گفتند. چه شد؟

    • علی کهن مو
    • شنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۹
    • ۱۶:۱۱

    احتمالاً مضمون این سوال برای شما آشنا به نظر می رسد. خیلی افراد در مواجهه با کسانی که می خواهند فرد یا گروه یا جامعه ای را پیشنهادی دهند، توصیه ای کنند یا از منظر الهی هدایت نمایند، چنین از او می پرسند. در واقع این سوال یعنی «این بار هم فایده ندارد»؛ منظورشان شاید این است که «آنها اصلاح نشده اند و با حرف شما هم نمی شوند» یا «تفاوت شما با بقیه که این توصیه ها را کردند چیست؟ آنها حتی افراد بزرگتر و با احترام بیشتری بودند و نتیجه نگرفتند. شما فکر می کنید کی هستید؟».

    این افراد دلایلی برای خود دارند. از تاریخ نزدیک یا دور مثال می آورند که چنین بزرگی، چنین نویسنده ای، چنین متخصصی این سخن را گفت اما در گوش کسی اثر نکرد. یا در حالتی ملایم تر، افراد معدودی به او گوش دادند. یا گاه با مثالی گسترده تر توضیح می دهند که این همه متفکر یا کارشناس این موضوع را برای مردم و برای اطرافیانشان گفتند اما بقیه نفهمیدند یا عمل نکردند. آیا مسئله حل شد؟ خیر! تا بوده همین بوده!

     

    توصیه خیرخواهانه

     

    تقریباً در همه این موارد استدلال به این صورت است: چون تا کنون با سخنان و اقدامات گذشته، نتیجه مطلوب حاصل نشده از این به بعد و با گفته یا رفتار شما هم نتیجه دلخواهی گرفته نمی شود و وضع همین طور می ماند. پس نباید خود را به زحمت انداخت و احیاناً سرزنش یا تحقیر دیگران را به خود خرید! البته گاهی هم نیازی به استدلال نمی بینند و به «بی خیال» یا «دنبال کار خودت باش» گفتن بسنده می کنند.

    از نظر نویسنده، چند نکته درباره این قضیه وجود دارد که در ادامه می خوانیم:

  • ادامه مطلب
  • از صفر شروع نمی کنیم!

    • علی کهن مو
    • يكشنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۹
    • ۱۵:۵۵

    میان تیرماه، یک روز گرم خسته و پرعطش داخل اتاق می شوم. لیوان لبریزی که با خود آورده ام محکم گرفته می نشینم. از فرط تشنگی، همه اش را یک سره می نوشم. دست دراز می کنم و آرام بالای تاقچه می گذارم و وقتی مطمئن شدم محکم جا گرفته، آسوده به پشتی لم می دهم.

    چشمانم کم کم از تاری آفتاب دیدگی در می آید. کودک همسایه یک گوشه نشسته، روی کف اتاق قطعات دومینو می چیند. با دستان کوچکش یک قطعه را برمی دارد و پشت دیگری می گذارد. دستانش گاهی تکان اضافی می خورند ولی او با احتیاط ادامه می دهد. تازه یاد گرفته که باید این قطعات طوری پشت سر هم چیده شوند که تا وقتی همه شان در جای خود قرار نگرفته اند، هیچ کدام نیفتند. من با دیدن لرزش ها پیشبینی بزرگسالانه ای از افتادن یک قطعه ناموزون و بی نتیجه ماندن تقلای کودک می کنم و آماده گریه او می شوم؛ مثل هر وقت دیگری که با کارهای کودکانه مواجه بوده ام.

     

    از صفر شروع کردن به سبک دومینو؟

     

    او همچنین ادامه می دهد تا به دیوار می رسد و وقتی می خواهد قطعه بعد را بگذارد به من نگاه می کند. من که متوجه چهره تعجب زده اش شده ام، با لبخند پاسخش می دهم. دوباره به زنجیره قطعاتی که با زحمت چیده نگاه می کند. من که هنوز لحظاتی بیش از نشستنم نگذشته، دست روی زمین فشار داده، نیرویی به رنگ کودک دوستی می یابم و خود را بلند می کنم. وقتی می ایستم و سرم را بالا می گیرم، این بار چهره رو به روی من نقش دیگری دارد، نقش بغض و حسرت!

  • ادامه مطلب